اریک اشمیت، رئیس سابق هیئت مدیره آلفابت و گوگل و جاناتان روزنبرگ، معاون ارشد سابق محصولات گوگل، که نویسندگان کتاب پرفروش «گوگل چگونه کار میکند» هستند، با یک کتاب پرفروش دیگر بازگشتهاند. آنها در کتاب جدید خود به نام «مربی تریلیون دلاری؛ دستورالعملهای رهبری بیل کمپل از سیلیکون ولی»، سراغ درسهای رهبری و مربیگری بیل کمپل رفتهاند.
منبع +
گربه روی شیروانی داغ
«حیوان انساننما دیوی است که میمیرد. اگر پول داشتهباشد، میخرد، میخرد و میخرد. فکر میکنم به این دلیل هر چیزی را میخرد که در ته مغزش دیوانهوار امید دارد که یکی از آنها زندگی جاودانه به او ببخشد. چیزی که هرگز اتفاق نمیافتد.»
کتاب ۱کیو۸۴ ، نوشته هاروکی موراکامی
«میتوانی هزارها تن استعداد داشته باشی اما این لزوماً باعث امرار معاشت نمیشود اما اگر حس شش قوی داشته باشی هرگز گرسنه نمیمانی.»
آتش بدون دود از نادر ابراهیمی
با مغز خودت فکر کن، نه با ذهن پوسیده گذشتگان.
آتش کمفروغ Pale Fire، رمانی از ولادیمیر ناباکوف
«تمامی هفت گناه مهلک، اشتباهاتی کوچک هستند اما بدون سه تا از آنها، غرور، شهوت و تنبلی، شعر و شاعری ممکن بود هیچ وقت به وجود نیاید.»
آرزوهای بزرگ ، رمانی از چارلز دیکنز
«دری که به سوی زندگی باز میشود، به طرف انسان نمیآید، بلکه انسان باید به سوی آن برود.»
آس و پاس در پاریس و لندن، نوشته جورج اورول
«در واقع وقتی شما فقیر میشوید به کشفی میرسید که مهم تر از بعضی اکتشافات دیگر شماست. شما ملال و دردسرهای حقیر و آغاز گرسنگی را کشف میکنید، اما خاصیت رهایی بخش فقر هم بر شما آشکار میشود: این واقعیت که فقر آینده را از بین میبرد. این حرف کم و بیش واقعیت دارد که هر چقدر پولتان کمتر باشد، نگرانی تان هم کمتر است. وقتی از دار دنیا سیصد فرانک دارید، بزدلانهترین ترسها احاطه تان میکند. وقتی فقط سه فرانک دارید، همه چیز برایتان علی السویه است، چون این سه فرانک شما را تا فردا زنده نگه میدارد و اساساً نمیتوانید به بعد از فردا فکر کنید. حوصله تان سر رفته، اما ترسی ندارید… و حس دیگری هم به همراه فقر به آدم دست میدهد که بسیار مایه دلگرمی است. فکر میکنم هر کسی که بیپول شده این حس را تجربه کرده است. این که ببینی بالاخره پاک مفلس و آس و پاس شدهای یک جور حس آرامش و حتی لذت به آدم میدهد. بارها و بارها از بدبختی حرف زدهاید، حالا بفرمایید این هم بدبختی، شما میتوانید از پسش بربیایید. این واقعیت کلی از اضطراب آدم کم میکند.»
آفتاب خانواده اسکورتا ، نوشته از لوران گوده
در آخرین روز زندگی ست که ادم میتواند بگوید خوشبخت بوده یا نه.
آلیو کیتریج، نوشته الیزابت استروت
«بیشتر مردم وقتی بهترین روزهای عمرشان را میگذرانند نمیدانند که دارند بهترین روزهای عمرشان را میگذرانند.»
آمستردام، نوشتهٔ ایان مکیوون
«اگر بخواهیم از منظر آسایش و منفعت تمام موجودات زندهٔ روی کرهٔ زمین نگاه کنیم، پروژهٔ خلق انسان نه تنها یک شکست بوده است، بلکه از ابتدا یک اشتباه بوده است.»
آنتیگونه ، نوشته سوفوکل
آنتیگونه: تو تاحالا عاشق شدی؟
تیرسیاس: عشق خطرناکه خانوم!
آنتیگونه: چرا!؟
تیرسیاس: چون نمی ذاره از چیزای خطرناک بترسی!
آوای وحش، نوشته جک لندن
«صبری در دنیای وحش وجود دارد؛ سرسخت، خستگی ناپذیر و ثابت قدم، درست مثل خود زندگی.»
ابله، نوشته فئودور داستایفسکی
«اطمینان داشته باشید که خوشبختی کریستف کلمب زمانی نبود که آمریکا را کشف کرد، بلکه او زمانی خوشبخت بود که میکوشید آن را کشف کند.»
اتحادیه ابلهان، نوشته جان کندی تول
«وقتی نابغه حقیقی در دنیا پیدا میشود، میتوانید او را از این نشانه بشناسید: تمام ابلهان علیهاش متحد میشوند…!»
ارباب حلقهها ، نوشته ج. ر. ر. تالکین
«افسوس بر همه ما! بر همه آنها که در این روزگار پسین پا به عرصه گیتی میگذارند. زیرا اسم این روزگار چنین است: یافتن و از کف دادن. – لگولاس»
از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم، نوشته هاروکی موراکامی
«میان اطمینانِ نابهجا و غرورِ بهجا، فاصلهای هست به نازکی برگِ گل…»
از عشق و شیاطین دیگر ، نوشته گابریل گارسیا مارکز
«به او گفت که عشق یک عاطفهٔ غیرطبیعی است و دو غریبه را به یک وابستگی ناسالم و مبتذل محکوم میکند، و اینکه هرچه شدیدتر باشد موقتیتر است.»
افسانههای راز و خیال، مجموعه داستانی از ادگار آلن پو
نه در عمیقترین خوابها، نه در حال هذیان، نه در حال بیهوشی، نه در مرگ، نه حتی در درون گور، باز همهچیز از میان نمیرود، زیرا اگر جز این بود، ابدیت برای انسان وجود نداشت.
اورندا، نوشته جوزف بویدن
«به نظرم انسانها تنها موجودات در این جهان هستند که به هر چیزی که در آن وجود دارد، نیازمندند… اما هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد که برای ادامهٔ زندگی به ما نیاز داشته باشد. ما اربابان زمین نیستیم، بلکه نوکران آنیم.»
اوزکوکها نمیمیرند،نوشتهٔ کورت کلبر
ژوزف پیر سر تکان داد و گفت: «ولشان کن مارکولین! بگذار بخوانند، آوای خلق، آوای خداست و هیچ ضرری ندارد یکبار هم که شده، بالاییها بشنوند که خدا و خلق خدا دربارهٔ آنها چه فکری میکنند.»
بابا لنگدراز ، نوشته جین وبستر
«شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبردهام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم، خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیزفهم و اتفاقن خیلی هم شوخ است.»